عید 95
جیگری مامان
سال 95 هم اومد و تو بزرگ و بزگتر می شی تو از روزها سبقت می گیری و من جا می مونم . انگار قصه از این قراره که زود بزرگ بشی و قامتت از من بلندتر و گامهایت از من محکمتر . دارم همزمان با خاله الهه صحبت می کنم راجه به عدالتی که در عین بی عدالتیه . راجع به همه بچه ها ی دنیا همه جهان سومیها و جهان اولیها . جان مادر از خدا شادی روزافزون می خوام و دلم می خواد اونقدر بلند بلند بخندی تا گوش دنیا کر بشه . دلم می خواد تمام غصه هات تو سیاهی شب محو بشه و هیچ صبحی رو با چه کنم شروع نکنی . از خدا می خوام که وقتی بزرگ شدی دلت مثل الان باشه دل دریایی . دخترکم اونقدر بزرگ شدی که وقتی ناراحتم ازم می پرسی چرا حرف نمی زنی چرا نمی خندی حتی وقتی مصنوعی می خندم می فهمی و می گی قشنگ بخند . دخترک مامان منو ببخش اگر گاهی ناعادلانه با تو رفتار کردم . منو ببخش اگر گاهی حوصله شنیدن صدات رو نداشتم . منو ببخش اگر گاهی ... عاشقانه دوست دارم و بهترینهارو برات می خوام
عید 95 در شمال کنار خاله و دایی و بعد از اون هم متاسفانه عمو حسین فوت شد و رفتیم تبریز