یه فرشته از بهشت
عزیزم می خوام برات از اون روزی بگم که فهمیدم اومدی . ( 91/11/11 ) یه شب که خونه مادر جون طاهره بودیم دایی محمد ( خان دایی ) رو رسوندیم فرودگاه می خواست بره دبی تا رفتیم خان دایی رو برسونیم و بر گردیم ساعت حدودهای 4 صبح بود که فقط تونستیم 2 ساعت بخوابیم با چشمای خوابالو و خسته رفتم شرکت یکی از همکارهای قدیمی وقتی منو دید بدون سلام و احوال پرسی با تعجب گفت شما تو راهی داری منم خندیدم و گفتم اشتباه می کنید دیشب نخوابیدم دلیلش اینه ولی اون با تاکید گفت من تو این موارد اصلا اشتباه نمی کنم و مبارک باشه کلی بهش خندیدم اما حرفش حسابی قلقلکم می داد که یه بی بی چک بگیرم اما به خودم قول داده بودم تا 18 ام صبر کنم . خلاصه فرشته کوچولو روز شنبه 91/11/...