نینیگولونینیگولو، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

من و نی نی و باباش

خدایا دختر قشنگمو به تو می سپارم.

رفتن به ایران

دختر نازنینم  😍 بالاخره رفتی ایران بعد از ۲/۵ سال دوری از بابا و چقدر خوب از پسش بر اومدی . خیلی روزهای سختی بود روزهای مهاجرت گریه های بی صدا ؛ دلتنگیهای هر روز حتی دلتنگ نیمرو درست کردن بابا بودی . گاهی اونقدر قوت قلب بودی برام که حس نمی کردم تو هنوز کودک هستی عاقلانه و بالغانه رفتار می کنی در همه شرایط و من چقدر دلتنگتنم الان ۳ روزه که با لیانا و مادر جون رفتی . هر موقع که بهت زنگ می زنم چشمهات از خوشحالی برق می زنه برام بوس می فرستی . کلی خرج کردی و اسباب بازی خریدی البته به خاطر کرونای خودت و بابا فعلا مهمونی نرفتین اما قرار که از ۳ یا ۴ شنبه برید مهمونی . ریسک بزرگی کردیم اما تو باید پدرت رو می دیدی همه چیز رو به جو...
18 بهمن 1400

احساس مادرانه

دخترکم  از وقتی که فهمیدم باردار هستم یه حس عجیبی سراغم اومد که قابل وصف نیست اما حضور خواهرت تورو به من نزدیکتر کرد با هر بار حس کردنش به تو و بارداری اولم نزدیک و نزدیکتر شدم بیشتر درکت کردم و دوستاشتنم عمقی عجیب گرفت . گاهی اندازه دوست داشتنم رو نمی دونم و خودم رو دارم برای مواجهه با این سوال که من رو بیشتر دوست داری یا لیانا آماده می کنم و الان که 5 روز دیگه لیانا دنیا میاد هنوز پاسخی پیدا نکردم آیا واقعا اندازه دوست داشتن فرقی هم داره ؟ برای تو چی اندازه دوست داشتنت بین من و لیانا فرقی پیدا می کنه ؟ اما من حتما به رابطه شما حسودی خواهم کرد . دو تا خواهر دوتا همدم دوتا مونس دوتا رفیق وای که من شاهد چه روزهای قشنگی خواهم بود. توی ...
20 ارديبهشت 1397

ورود تازه وارد

دخترم  یکم مهرماه 97 وقتی رسوندمت مهد سریع رفتم یه بی بی چک گرفتم به محض آزمایش دیدم بلههههههههههههههههههه وای کلی خوشحال شدم یک نفر دیگه به جمع خانوادمون اضافه شد .  رفتم سمت شرکت و آزمایش دادم و جواب اون هم مثبت بود حالا نمی دونستم که چه جوری به تو و بابا اکبر بگم کلی نقشه کشیدم و کلی مطلب خوندم در نهایت تصمیم گرفتم به بابا اعلام کنم و به تو از 7 ماهگی به بعد بگم . رفتیم رستوران و من برگه رو با دوتا جوراب پسر و دختر گذاشتم روی میز شماهارو هم به بهانه دست شستن فرستاده بودم وقتی برگشتین هر دوتاتون با این صحنه مواجه شدین تو که عاشق جوراب بودی فکر کردی من برات جوراب خریدم و دائم توی فیلم می پرسیدی اینو برای من خریدی و من چاره ای ن...
20 ارديبهشت 1397

غیبت طولانی

الیانای نازنینم  از آخرین تاریخی که به وبلاگت سر زدم و مطلب نوشتم خیلی گذشته اتفاقات 2/5 سال اخیر اونقدر بد بود که من حتی نمی تونستم بیام برات بنویسم در حقیقت دلم نمی خواست از بدیها و سختیها برات بگم اونقدر سخت بود که ترجیحم اینه که نگم برات و شاید هم بتونم خودم فراموشش کنم . تازگیها کمی از اون سختیها کاسته شده و من حالا می تونم برای تو بنویسم . دخترکم امیدوارم در هیاهوی زندگی غرق نشم و بتونم احساساتم رو باهات به اشتراک بگذارم . خیلی بزرک شدی و عاقل دیگه نمی شه گولت زد برای هر چیزی دلیل می خوای و کمی زرنگی و زیرکی یاد گرفتی اما هنوز هم بچه حرف گوش کن هستی دلم نمی خواد اینطوری باشه دلم می خواد خودت باشی و اون جوری که حال می کنی رفتار ...
20 ارديبهشت 1397

تولد 3 سالگی

الیانای عزیزم تولد 3 سالگیت مبارک . من و بابا تصمیم گرفتیم برای تولدت تم هلو کیتی استفاده کنیم مهمونی بگیریم . سفاشات رو دادم و وسایل تولد موقعی رسید که من و تو با هم توی پارک مشغول بازی بودیم و تو به هیچ بهانه ای راضی نمی شدی بریم  مجبور شدم که بهت بگم وسایلت رو آوردن و تو راضی شدی یه عالمه ذوق توی چشمات بود و البته بنده رو تا روز تولدت کچل کردی و هر روز گریه می کردی که کی قرار تولد بگیریم تا اینکه روز موعود فرا رسید و ما تزئینات رو انجام دادیم و تو کلی ذوق داشتی برای دسر کشک بادمجان و پنیر چوبی و سالاد الویه و ... درست کردیم و برای شام هم از بیرون چلوکباب و جوجه کباب گرفتیم اون روز به نظرم هیچی خوب نبود و از همه چیز ایراد می گرفتم ام...
19 مهر 1395

بزرگ شدن یهویی

الیانا خانم از بعد از عید 95 هرکسی که تورو می دید اولین جملش این بور وای چه بزرگ شدی و واقعا اینطوری بود از هر لحاظ بزرگ شدی مخصوصا تو صحبت کردن اونقدر با مزه حرف می زنی که آدم دلش می خوار قورتت بده از مدل صحبت کردنت فیلم گرفتم برات اما اینجا هم برات چند نمونه می زارم گوشتارو درست کردم بزارم یشخال ( یخچال ) بریزیم قالبمه اولت ( املت ) درست کنیم بخوریم چاق بشیم میای بریم اوقاقم ( اتاقم ) با هم بازی کنیم للاس ( لباس )  بتوشم ( بپوشم ) خوشگل بشم بعد خاله می نوش ( مهرنوش ) بگه وای چه خوشگله شلال ( شلوار ) بتوشم ( بپوشم ) وقتی هم ازت می پرسن چندسالته با دست راستت انگشتهای اضافه رو جمع می کنی و انگشت سبابه و بغلی رو می چسبون...
16 ارديبهشت 1395

مو برداشتن پا

دختر شیطون ما قصد داره تا بزرگ بشه همه چیز رو تجربه کنه البته واقعا ایندفعه خودت مقصر نبودی یه زمین خوردن ساده بود که بعدش رفتیم خرید و تو کلی روی پات راه رفتی و بازی کردی وقتی رسیدیم خونه و جوراب رو از پات درآوردیم تازه فهمیدیم چه خبره پات کبود شده بود و درد می کرد رفتیم بیمارستان اختر که مخصوص ارتوپدی بود چنتا انترن پای تورو معاینه کردن و تشخیص مو برداشتن بود و آتل بستن کلی گریه و جیغ و داد و فریاد و 2 هفته ای باید با آتل راه می رفتی البته چون خوابت گرفته بود اصلا همکاری نمی کردی و برعکس بخیه سرت که در سکوت مطلق کارهات انجام شد ایندفعه با کلی جیغ و شیون ...
12 ارديبهشت 1395

اتمام کلاسهای مادر و کودک وشروع رفتن به مهد

دخترکم کلاسهای مادر و کودک در آوامهر تموم شد و تصمیم گرفتیم که پکیج ثبت نام کنیم چون شما هنوز کوچیک بودی من دودل بودم و قرار شد دوره جذب رو بگذرونی و ارزیابی بشی خداروشکر که دوست داشتی و با کمترین اذیت جدا شدی 2 هفته ای من و خاله انسی پایین میشستیم بعد کم کم رفتیم پیاده روی چند روز بعدش دیگه شمارو اونجا می زاشتیم و میومدیم خونه البته تصور تو این بود که من پایین چایی می خورم توی همون دوران جذب پات م برداشت و 2 روزی نرفتی و تصور همه این بود که سخت باشه برات اما شکر خدا اینطوری نشد و تو عشق مامان رفتی مهد 3 روز در هفته از 10 تا 2 اولین دوستی اولین روز مهد و جدایی   ...
4 ارديبهشت 1395