رفتن به ایران
دختر نازنینم 😍 بالاخره رفتی ایران بعد از ۲/۵ سال دوری از بابا و چقدر خوب از پسش بر اومدی . خیلی روزهای سختی بود روزهای مهاجرت گریه های بی صدا ؛ دلتنگیهای هر روز حتی دلتنگ نیمرو درست کردن بابا بودی . گاهی اونقدر قوت قلب بودی برام که حس نمی کردم تو هنوز کودک هستی عاقلانه و بالغانه رفتار می کنی در همه شرایط و من چقدر دلتنگتنم الان ۳ روزه که با لیانا و مادر جون رفتی . هر موقع که بهت زنگ می زنم چشمهات از خوشحالی برق می زنه برام بوس می فرستی . کلی خرج کردی و اسباب بازی خریدی البته به خاطر کرونای خودت و بابا فعلا مهمونی نرفتین اما قرار که از ۳ یا ۴ شنبه برید مهمونی . ریسک بزرگی کردیم اما تو باید پدرت رو می دیدی همه چیز رو به جو...