غیبت طولانی
الیانای نازنینم
از آخرین تاریخی که به وبلاگت سر زدم و مطلب نوشتم خیلی گذشته اتفاقات 2/5 سال اخیر اونقدر بد بود که من حتی نمی تونستم بیام برات بنویسم در حقیقت دلم نمی خواست از بدیها و سختیها برات بگم اونقدر سخت بود که ترجیحم اینه که نگم برات و شاید هم بتونم خودم فراموشش کنم . تازگیها کمی از اون سختیها کاسته شده و من حالا می تونم برای تو بنویسم . دخترکم امیدوارم در هیاهوی زندگی غرق نشم و بتونم احساساتم رو باهات به اشتراک بگذارم . خیلی بزرک شدی و عاقل دیگه نمی شه گولت زد برای هر چیزی دلیل می خوای و کمی زرنگی و زیرکی یاد گرفتی اما هنوز هم بچه حرف گوش کن هستی دلم نمی خواد اینطوری باشه دلم می خواد خودت باشی و اون جوری که حال می کنی رفتار کنی و زندگی کنی توی همه این سختیها خیلی تلاش کردم که فراموشت نکنم از لحظه لحظه با تو بودن لذت ببرم اما می دونم قشنگترین روزهات رو گاهی غفلت کردم ویادم رفت که دیگه گذشت